دوستم بدار
دوستم بدار
دوستم بدار زیرا زمانی خواهم رفت
دوستم بدار
زیرا زمانی مانند پاییز خواهم رفت
بی انکه به کسی بگوییم بعد از من زمستان است
همه ی ما پاییز را شماتت می کنیم
اما از برای چه ؟
به خاطر برگ های نارنجی اش که ما را یاد غروب عاشقان می اندازد یا به سرخی آتش عشق؟
یا به خاطر شکستن سکوت سنگین درختان با خش خششان؟
یا به خاطر مرگ پس از ان؟
ای مردم از برای چه پاییز را شماتت می کنید؟
میگوییم بعد از پاییز مرگ زمین شروع می شود
اما مگر مرگ اغازی برای زندگی دوباره نیست؟
دوستم بدار
چون همانند پاییزم
عاشق و تب دار وبی قرار
دوستم بدار
زیرا اگر عشق نورزی به ارامی خواهی مرد
زیرا ضربان قلبت با دوست داشتن زنده است
گویند خدا در روح ادمی دمید
پس قدر همان یک نفس خدایی کن
خدایی کن و بیافرین
بیافرین عشق را در سرزمینی که در ان هیچ کسی نیست که در بیشه ی عشق قهرمانان رابیدار کند
بیافرین عشق را در سرزمینی که در ان مردم عصا از کور می دزدند
بیافرین عشق را تا مردم بفهمند سیب به خاطر عشق به زمین از درخت جدا می شود
بیافری عشق را تا مردم بفهمند سرعت عشق از نور هم بیشتر است
بیافرینم عشق را تا مردم بفهمند دوست داشتن دل میخواهد نه دلیل
دوستم بدار
زیرا اندک زمانی برای دوست داشتن داریم
و من خواهم رفت از پی خود تا انجا که کسی به من بگویید:
دوستم بدار.............
دیروز خدا را دیدم....
لب باغچه ی احساس بود
عشق می کاشت و دوستی درو میکرد
همه ی هرز ها را بر می داشت
وعجب هرزی بود!
هرز حسد بود و آه....
هرز ها جانشین گل بودند
ادمی پر شد از نفرت هرز ها
و در ان میدان شیطان بیش از همه کار میکرد
اب میداد پای هرز ها
وخدا آه کشید......
گلها مردند و هرزها پیروز!!!
گل میکاشت که قفس تنهایی اش پر شود از فصل بهار !!!
گلها رویدند و مردند...
وخدا تنها ماند....
بی انکه گلی بی هرز او را ببیند
بی انکه گلی او را ببیند
من....
مرامن نخوانید
من را آدم نخوانید
من اگر منم دو حرف کوچک برایم کم است
مرا تمام حروف الفبا نتواند سرود چه رسد به من
من گاه خدایم گاه شیطان
گاه عاشقم گاه مکار
مرا من نخوانید
من هنوز خود را نشناخته ام اما از مریخ با خبرم
اری من هنوز از خود بی خبرم
من هنوز عاشق نشدم اما شعر می سراییم
مرا من نخوانید
مرا دنیا بخوانید
اری من دنیایم بزرگ و زیبا و بی وفا و فانی
شاید این سه حرف مناسب باشد
اما مرا من نخوانید....
style="font-size: large;"> شبی.......
شبی خواهم امد
شبی پراز درد
نگاه تو به رفتن
و نگاه رفتن به اشکهایت
شبی خواهم امد
که تو باشی و من و عشق
ان شب خدا را برایت می سرایم
ودرهر لحظه که تو خواهی به تو خواهم رسید
زمانی می ایم که تو من باشی
که تو خالی از تن باشی
تو وجودت سراغاز است
و ان وقت می روم که صبح شود
دست هایت وداعم شود
ان وقت می روم تا تو بخوابی
زمانی می روم که نیازت به من تمام شود
وشب دیگر باز به خانه ی دوست باز خواهم گشت
می توانید تو نظر سنجیم شرکت کنید و بگید کدوم شعر قشنگ تره
http://www.roozgozar.com
نظرات شما عزیزان: